نیایش

     من به ترنم نام تو در تمام لحظات آسمانی ام محتاجم
  
   
            
            

می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طورکه دلم می خواهد  بسازم نه آنگونه که خدا 
       
 میخواهد.به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد...از همه کس کمک خواستم
      
...اما هیچ کس فریادم را نشنید...در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرفهایم را  باور کرد
         
گفتم : خدایا می خواهم محبتت را جبران کنم . بگو تا چگونه...
 
گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیرو مرا باور کن .
 
گفتم : چرا اصرار داری تا باورت کنم وعشقت را بپذیرم...

گفت: اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری  وجودت

آکنده از عشق می شود،آن وقت به ان لذت عظیمی که در جستجوی آنی میرسی

و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی. چیزی

نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی میشویم . بدان که من عشق

مطلق،آرامش مطلق ونور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم. اگر عشقم را

بپذیری می شوی عشق ، نور، آرامش و بی نیاز از هر چیز....